وقتی به روزهای کودکی فکر میکنیم، شادابی آن وقتها برایمان تداعی میشود و ناخودآگاه لبخند میزنیم. به همین دلیل است که وقتی صحبت از خاطرات قدیمی میشود یا یکی از وسایل قدیمی را جایی میبینیم، احساس شادی میکنیم. میتوان گفت متولدین دههای ۶۰ و ۷۰ آخرین نسلهایی بودند که کودکی شادی را تجربه کردند. آنها تقریبا هرروز، همبازیهایشان را در کوچه یا حیاط خانه میدیدند و باهم انواع بازیها را انجام میدادند. در آن زمان، خبری از موبایل و تبلت نبود و بچهها اصلا نمیدانستند یک گوشه، بیسر و صدا نشستن و به یک صفحه نگاه کردن، یعنی چه! در این مقاله، به سراغ بازیهای نوستالژی دهه ۶۰ میرویم و کمی خاطره بازی میکنیم.
۱. هفت سنگ
آنوقتها، خانهها بیشتر ویلایی بود و همه همسایهها یکدیگر را میشناختند. عصر که میشد، بچههای همه خانهها از خانه بیرون میزدند تا باهم بازی کنند. معمولا دخترها باهم بازی میکردند و پسرها هم همبازی یکدیگر میشدند. البته بسیار پیش میآمد که باهم همبازی شوند؛ حتی گاهی اوقات هم باهم بحث میکردند. در این بحثهای کودکانه معمولا دخترها سعی میکردند به پسرها ثابت کنند بهتر هستند و پسرها هم میخواستند برتریشان را به دخترها اثبات کنند!
هفت سنگ یکی از آن بازیهایی بود که بیشتر پسرها آن را دوست داشتند، اما دخترها هم گاهی برای بازی میآمدند. هفت سنگ بازی تمرکز در شرایط پرهیجان بود؛ وقتی سراسیمه به سنگها میرسیدی، باید به یکباره آرام میشدی و با تمرکز در سریعترین حالت ممکن، سنگها را روی هم میچیدی تا امتیاز بگیری. در این میان همگروهیها فداکاری میکردند تا توپ به تو برخورد نکند و بتوانی کارت را درست انجام بدهی! اگر میتوانستی هفت سنگ را روی هم بچینی، قهرمان قصه بودی و اگر موفق نمیشدی، باید طعنههای همگروهیها را به جان میخریدی!
۲. خالهبازی
دهه شصتیها از همان بچگی، بازیگرهای خوبی بودند. آنها در هربار خاله بازی، نقش جدیدی را برعهده میگرفتند و آنقدر جدی بازی میکردند که انگار تمام زندگیشان را در همان نقش بودهاند! در نگاه اول به نظر میرسد خالهبازی، دخترانه باشد. اما احتمالا هر آقایی که این مقاله را میخواند، حداقل یک بار تجربه خالهبازی با دخترها را داشته است.
گاهی اوقات، جمعیت بچههایی که خالهبازی میکردند، بیشتر میشد. هرکدام از بچهها نقشی را برعهده میگرفتند؛ یکی سبزیفروش محله میشد، یکی مادر بود، دیگری پدری بود که برای تأمین هزینههای زندگی کار میکرد. خلاصه که بچهها باهم یک محله پر رفت و آمد تشکیل میدادند و چند ساعت را به خوشی در این مرحله پرماجرا زندگی میکردند.
۳. یه قل دو قل
یه قل دو قل از آن بازیهایی بود که بعضی از بچهها دوستش داشتند و ساعتها برایش زمان صرف میکردند و بعضی دیگر اصلا به سراغش نمیرفتند. یه قل دو قل از آن بازیهای سختی بود که به تمرکز نیاز داشت. بچههایی که قلق کار را بلد بودند و موفق میشدند، همیشه خوشحال بودند و دلشان میخواست به بازی ادامه دهند تا به مرحله آخر برسند. اما بچههایی که نمیتوانستتند وقتی سنگی را بالا انداختهاند، سنگهای دیگر را بردارند، خشمگین از پای بازی بلند میشدند و به دنبال بازی دیگری میرفتند.
جالب است بدانید که یه قل دو قل ۹ مرحله دارد! اگر این هفت مرحله را میشناسید، نشان میدهد در این بازی حرفهای هستید و توانستهاید پایان قصه را ببینید؛ پایانی که در آن هیچ جام قهرمانی یا مدالی به برنده اهدا نمیشد. هرچقدر مراحل یه قل دو قل بالاتر میرفت، باید تعداد سنگهای بیشتری را بالا میانداختید یا تعداد سنگهای بیشتری را از روی زمین برمیداشتید؛ حتی کار به جایی میرسید که باید بعد از انداختن یک سنگ به بالا، سنگی که دستتان بود را با دیگری جابجا میکردید و سنگی که از بالا میآمد را هم میگرفتید. یه قل دو قل به نظر آسان میرسد، اما یکی از سختترین بازیهایی بود که دهه شصتیها انجام میدادند و حتی گاهی بزرگترها را هم درگیر میکردند.
۴. لیلی
لیلی از آن بازیهایی بود که بیشتر دخترها بازی میکردند، اما گاهی پسرها هم همبازیشان میشدند. بچهها همیشه در ساختمانهای نیمهکاره به دنبال سنگ گچ و سنگ مرمر بودند تا بتوانند با آن روی آسفالت لیلی بکشند و بازی کنند. کاهی اوقات هم پدر و مادرها، برای بچهها گچهای رنگی میخریدند؛ در این صورت لیلیهای روی آسفالت رنگارنگ میشد.
بچههای لیلیباز در روزهای بارانی خوشحال نبودند. زیرا میدانستند باران هرچه کشیدهاند را پاک میکند و باید از نو دنبال سنگ گچ بگردند؛ البته گچها هم تا چند روز بعد از بارش باران خیس بودند و لیلی کشیدن با آنها سختتر میشد.
لیلی در مدل ۶ خانه و ۸ خانه کشیده میشد. مدل ۶ خانه مستطیل بود، اما مدل ۸ خانه آرایش مشخصی داشت. روش بازی هرکدام از آنها هم تاحدی با یکدیگر فرق میکرد. این بازی هم چندین مرحله داشت و کسی که به آخرین مرحله میرسید، یک قهرمان بیجام و بیمدال بود!
۵. گرگم به هوا
اگر در دهه ۶۰ متولد شدهاید، احتمالا به یاد دارید که چقدر در کودکی میدویدیم! بچههای نسلهای قبل تقریبا از هر فرصتی برای دویدن استفاده میکردند. فاصله خانه تا مدرسه را مسابقه دو میگذاشتند و هنگام بازی هم از این سمت به آن سمت میدویدند.
بازیهای دویدنی مثل گرگم به هوا، انواع مختلفی داشتند. در بعضی از آنها هیچ راه فراری نداشتی و آنقدر باید میدویدی که یا گرگ خسته شود و دست از سرت بردارد یا خودت از سر خستگی، تسلیم شوی. اما گرگم به هوا فرصتی برای استراحت دارد؛ وقتی برهها روی سطح با ارتفاع بیشتر از سطح زمین میرفتند، گرگ اجازه گرفتن آنها را نداشت. در این بازههای کوتاه هم برهها میتوانستند استراحت کنند و برای دویدن دوباره آماده شوند و هم گرگها نفسی تازه میکردند!
کلام آخر؛ نوستالژیها، زبان مشترک همنسلها هستند
عادتها، رفتارها و سرگرمیهای نسلهای مختلف باهم تفاوتهای بسیاری دارد. به همین خاطر نمیتوان قضاوت کرد که بچههای دهه ۶۰ که همه زمانشان را با بازیهای پرهیجان و پرتحرک پر میکردند، خوشبختتر بودند یا بچههای نسل امروز که پیشرفتهترین گجتها را در اختیار دارند و میتوانند با بازیهای کامپیوتری که بالاترین کیفیت را دارند، سرگرم شوند، خوشبختتر هستند.
متولدین دهه ۶۰، خاطرات تلخ و شیرین بسیاری را تجربه کردهاند. آنها کودکان دوران جنگ و نوجوانهای سختگیریهای دهه ۷۰ هستند؛ با این حال خاطرات خوب بسیاری هم از دوران کودکیشان دارند. در این مقاله سعی کردیم شیرینیهای آن دوران را مرور کنیم و از ایام کودکی به نیکی یاد کنیم.